آرام نامه

آرام نامه

مقدمه ی کتاب تانک تست زیست شناسی(فووووووووووووووووق العادست)

يادته فنجانكم ... يادته فنجانكِ شكسته ام ... يادته اون اولا كه با هم دوست شده بوديم ... چه روزهايى بود ... چقدر خاطره داريم ما با هم ... 

چى شده ؟ ... شما چرا تعجب كردين؟ ... فكر كردين نميشه با فنجان خاطره داشت ؟ ... شايدم فكر كردين تمام خاطره هاى دوستى با يه فنجان محدود ميشه به خوردن چاى و قهوه ... شايدم فكر ميكنين مهم اينه كه قبل تو ، كى دسته ى فنجونو گرفته تو دستش؟ ... نه ، هيچ كدوم از اينها نيست ... داستان من و فنجونم ساده تر از اين حرف هاست... ما دو تا دوست بوديم، دوست ...

فنجون شمارو نميدونم اما فنجون من، وقتى بهش نگاه ميكردى، بلافاصله يه كاريكاتور فوق العاده ازت ميكشيد و رو تنه ى سفيد و براقش تحويلت ميداد، هر چى صورتتو جلوتر ميبردى، دماغت گنده تر ميشد و كاريكاتورت قشنگتر ... 

فنجون شما رو نميدونم ، ولى فنجون من ، وقتى با پشت ناخنت يه ضربه ى ملايم ميزدى ، يه صداى قشنگى از خودش در مى آورد كه هوس ميكردى حالا حالاها بشينى و هى بهش ضربه بزنى ، فنجون شما رو نميدونم ولى ... 

 راستى چى شد حواسم پرت شد ... منو ببخش، گاهى اطرافيان حواسمو پرت ميكنن فنجانكم ... داشتم ميگفتم ... يادته اولين بارى كه عينكم رو ديدى ... همون روزِ روشنِ آفتابى رو ميگم ... يادتو گفتى چقدر مغروره اين پسره، انگار نه انگار يه فنجونِ سفيدِ صدفى كنارش وايساده ... اصلاً به آدم نگاه نميكنه ، همين جورى چشم دوخته به اون رو به رو ، انگار نه انگار كه ...

يادته اول ها چقدر باهاش بد بودى ... يادته هميشه زير چشمى نگاهش ميكردى تا اون نفهمه حواست پيششه ... چقدر اون روزا خوب بود ... كاش هميشه همونطورى فكر ميكردى ... كاش هيچ وقت نميفهميدى عينك چه حسى داره ...

 اى بابا .. باز كه متعجب شديد ... فكر كرديد عينك احساسات نداره ...  يا شايدم فكر كرديد احساس مخصوص آدم هاس كه قشر مخشون خيلى چين داره ... نه ... احساس ربطى به چين و پيچ خوردگى نداره ، خيلى هم ساده و بى پيرايس ... اصلاً اون جايى كه چين و تاب و پيچ و خم باشه ، احساس نيست ، بازيه، بازى ... عينك من خيلى هم احساس داشت ، ميدونين كى فهميدم ؟ ... يه روز سرد زمستونى كه تكيه داده بودم به يه سنگ گنده و چاى داغ رو ريختم توى فنجون  ... ميدونين چى شد ... وقتى خواستم چاى رو سر بكشم ، آهِ فنجونم بلند شد و به ثانيه نكشيد كه ديدم ردّ آهِ بخار آلود فنجونم ، اشك عينك ساده رو درآورده ... به ثانيه نكشيد ...

از اون روز فهميدى عينك عاشقت شده، همه چيز خراب شد ... ناراحت نشو ولى از وقتى فهميدى عينك عاشقت شده، فكر كردى بهترين فنجونِ دنيايى ... شروع كردى به فخر فروشى كه لياقت من خيلى بيشتر از اين حرفاس، كه چى هى بشينم اين جا و بشم فنجون چاى خورى، اين همه فنجون كه كلى از من بدترن شدن فنجون قهوه خورى ... هر چى بهت گفتم ، از اين فكرا بيا بيرون ، اونايى كه قهوه ميخورن ، دلشون واسه هيچ فنجونى نمى تپه، اونا فقط به فكر قهوه و شكرن ... بهت گفتم بمون اينجا ... بهت گفتم فاصله بين قلبى كه مى تپه و مغزى كه بازى تپش رو واست اجرا مى كنه ، فاصله ى ازل تا ابده ... ولى تو گوشت به اين حرف ها بدهكار نبود و مارو ول كردى و رفتى ... اولهاش چقدر خوشحال بودى ... فكر ميكردى اگه شدى فنجون قهوه خورى ، ديگه بهترين فنجون دنيايى ، فكر ميكردى اگه اونايى كه قهوه ميخورن ، با قاشق چند تا ضربه ميزنن به لبه ات دارن بهترين موسيقى دنيارو كوك ميكنن، فكر ميكردى شدى فرشته ى فنجون ها و رو ابرها پرواز مى كردى ...

بگذريم، من كه نديدم ولى شنيدم يكيشون ، قهوه ى داغ رو كه مى ريزه تو دِلت ، ميذارتت كنار آب سرد و همون موقع ، قامت صدفى تو تَرك بر مى داره و ... ولى مهم نيست فنجونكم ، ما شكسته ات رو هم از ته دل دوست داريم ... رفيق كه شكسته و نشكسته نداره ... 

راستى يادم رفت بهت بگم ... امروز رفتم سر وقت عينك ... اين روزا حواسم خيلى بهش هست ، آخه از وقتى كه فهميده تو شكستى حالش هيچ خوب نيست ... ديگه تو نور آفتاب برق نميزنه ... نميدونم چرا پشت سر هم كدر ميشه و هى بايد پاكش كنى ... داشتم ميگفتم ... رفتم سر وقت عينك ... توى جلدش بود ... توى كمد ... جلدش رو كه باز كردم چند تا تيكه شكسته ى شيشه، افتاد كف دستم ...

مهدی ارام فر


نظرات شما عزیزان:

آیلین
ساعت9:23---27 مرداد 1393
وبتون خیلی زیبا و شاعرانه اس ب منم سری بزن
پاسخ:ممنون عزیزم..حتما


بهاره
ساعت9:03---27 مرداد 1393
مگه همچین دوستی پیدا میشه که موقع سختی ها کنارمون باشه.....درکل وبلاگ جالبی داری ولی ببخشیدا قالبش اصلا خوب نیست....ناراحت نشی ها...باشه...میسی
اگه استاد ما همچین دوستی داشته پس چرا ما نتونیم؟...ناراحت نشدم عزیزم..حتما ی فکری براش میکنم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: سارا ׀ تاریخ: شنبه 25 مرداد 1393برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

درباره وبلاگ

سر هر دیواری...پیچکی خواهیم کاشت... پای هر پنجره ای...شعری خواهیم خواند...


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , aramnameh.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM